همیشه هنر را دوست داشتهام اما از همان ابتدا سعی میکردم آن را بهطور کاملاً کاربردی ببینم. این برای من خیلی اهمیت داشت. هیچوقت نقاش نبودم. نقاشی خواندهام اما هرگز به دنبال این نبودم که کارم صرفاً بهشکل تزئینی روی دیوار برود. در واقع؛ هیچوقت به دنبال حظّ بصری آنچه خلق کردم نبودم. همیشه جنبههای کاربردی یک اثر برای من مهمتر بوده. شاید خیلیها با من همنظر نباشند اما من به چیزی که میگویم باور دارم. زمانی که در دانشگاه، نقاشی میخواندم، استادها به من میگفتند که از این حال و هوا بیا بیرون! و تأکید میکردند که این طرز تفکر درست نیست! ولی من واقعاً اینطوری به ماجرا نگاه نمیکنم.
من دنبال این هستم که حسِ خوب خلق کنم. حالا خروجی آن هر اسمی داشته باشد برای من مهم نیست. صنایع دستی باشد یا آرت. هیچکدام از اینها من را خوشحال و یا ناراحت نمیکنند. وقتی که من بدانم که شما با آنچه من خلق کردم خوشحالید و حال خوبی دارید، خوشحالم. کل این ماجرا برای من، چیزی شبیه به بازیهای کودکانه است. هنوز مثل دوران کودکیام، همانقدر از چیدن اینها کنار هم خوشحال میشوم که در آن زمان خوشحال میشدم. من با همین ظرفها کارم را شروع کردم. هنوز اصول حرفهای کار را نمیدانستم اما ظرفهایی میساختم. بعد؛ دوستانم میآمدند و از آن اثر استقبال میکردند. تشویق میشدم برای بهتر شدن. برای بهتر ساختن.
خوب است بدانید که هنوز بعد از 20 سال که از آن زمان گذشته، همان حس را دارم که مثلاً یک فنجان را بدون تجربهی اندوختهای میساختم. هر آنچه که در اطراف من هست بایستی مرا خوشحال کند.
باید نسبت به هر وسیلهای که در اطرافم هست، حس خوب داشته باشم و نمیتوانم بپذیرم که چیزی عادی باشد. پنجره یا کف یا دیوار! هیچ فرقی برای من نمیکند. همه چیز…
امروز سرامیک مشغولم کرده و شاید آنقدر فضای گسترده و قابل توسعهای بوده که اینقدر مرا به خود مشغول کرده اما این میتواند برای دیگران پرده باشد، چراغ باشد و یا هر چیز دیگر…
حس و حال همین فنجانی که با آن چای مینوشید برای من خوب است.
من در هنرستان، گرافیک خواندم و پس از آن فوق دیپلم مرمت آثار باستانی. فکر میکنم، مرمت بود که مرا با صنایعدستی و تاریخ آشنا کرد. همهی اینها بهصورت زنجیروار در آنچه امروز هستم تأثیر مستقیم داشتند. به نظر من هر کاری که در گذشته انجام داده باشی، بعدها تأثیر خودش را در کار و حرفهات خواهد گذاشت. خیلی وقتها، دوستانی که کارهای مرا میبینند، میپرسند که؛ تو قبلاً گرافیک کار کردهای؟! در واقع نمود کاربردی آنچه که در دوران هنرستان تجربه کرده بودم، امروز به کمک من آمده. شاید گرافیک برای من لازم بود که امروز با نگاهی متفاوت و خلاقانهتری به موضوع بپردازم.
وقتی هنوز کودک و یا نوجوان هستید، درست همان برههای از زندگی را پشت سر میگذارید که خمیرهی فرهنگ و شناختتان نسبت به اطراف و جامعهی پیرامونتان شکل میگیرد. در خانوادهی من، هیچکس بهشکل حرفهای به دنبال هنر نبود اما من دوست داشتم در این مسیر حرکت کنم.
دشواریهای بسیاری را تجربه کردم اما هنوز در همان مسیر هستم. سالهای هنرستان به من جسارت را آموخت؛ جسارت در تجربه کردن؛ جسارت در بروز خلاقیت.
در واقع شخصیت حرفهای و مستقل من از دوران هنرستان و در سن 15-16 سالگی شکل گرفت. وقتی سراغ مرمت رفتم به شناخت عمیقی از تاریخ رسیدم. اما دنیایی نبود که مرا اقناع کند. نمیتوانست خوشحالم کند. دلم نمیخواست کار دیگران را مرمت کنم. دوست داشتم کار خودم رو بکنم. به دانشگاه آزاد رفتم و نقاشی خواندم! البته در تمام آن دوران، کار سفالگری هم میکردم.
سفالگری میکردم؛ ظرف میساختم و نمایشگاه برگزار میکردم.
در یکی از نمایشگاهها، سفیر آلمان کارهایم را دید و خیلی به وجد آمد. نتیجه این شد که چند وقت بعد، نمایشگاهی در آلمان برگزار کردیم. ماجرای برگزاری نمایشگاه آثار تا چندین سال ادامه داشت تا اینکه آن جرقه اتفاق افتاد.
بالاخره نقطهی تلاقی هنر نقاشی و چیزی که دوستش داشتم پیدا کردم. بازی کاشی و نقاشی. پیش از آن هم به معماری علاقمند بودم اما نمیدانستم که راهی برای اتصال هنر سفال و کاشی و نقاشی با ساختمان و معماری هم وجود دارد.
حدود 16 سال پیش، برای نخستین بار کاشیهای دستسازم را بهصورت تایلتابلو در گالری مَلِک به نمایش گذاشتم. بعد به ذهنم خطور کرد که قاب آنها را بردارم. بدین ترتیب، کار حرفهایتر شد و خیلی بیشتر به چشم مخاطب آمد. اما تا آن زمان هنوز هم هزینههای خودش رو در نمیآورد. آقای معمــارپور (همسرم) به حرفهی دیگری مشغول بودند. درآمد آن را در این کار تزریق میکردیم و کمکم با همین جریانِ کاشی در ساختمانها توانستیم هزینهها را جبران کنیم. تصمیم گرفتیم تا دغدغههای معماران و طراحان را پیدا کنیم. از لبپله و سینک تا کف دستشویی، کف خیابان و کاشی خام، طراحی و تولید کردیم و اصطلاحاً جنسمان را جور کردیم. همهی اجزاء با یکدیگر یک پکیج را تشکیل دادند. در واقع؛ کاشی و سرامیک را بهصورت یک المان تنها و جدا از ساختمان ندیدیم.
حالا مدتها از آن زمان گذشته و همسرم هم دیگر کار خودش را انجام نمیدهد و در کنار هم این کار را بهطور جدی پیش بردیم. واقعاً سالها طول کشید تا اعتماد سازندهها، طراحان و معماران را جلب کنیم تا حاضر شوند از این نوع کاشی و این نوع تفکر حمایت کنند. اما خوشبختانه امروز کاملاً جای خود را باز کرده است. من معتقدم که صنایعدستی محصول ارزانی نیست. باید از این جریان حمایت کرد؛ بهای هنر و زحمت دستان هنرمند را بپردازیم تا پا بگیرد و هنرهای سنتی و صنایع دستیمان از بین نروند. همانطور که فرش دستبافت، سالیان سال جایگاه خودش را حفظ کرده، همواره بر قلهی صنایع دستی ایستاده و هیچگاه و در هیچ دورهای دیدگاه مردم نسبت به آن نزول نکرده است.
به نظر من کسی که کار صنایعدستی میکند باید توانایی بسیار بالایی هم در ارائه و پرزانتهی محصول داشته باشد، وگرنه کارش صرفاً در طبقهی هنر باقی میماند و هرگز به شکل عمومی وارد بازار نخواهد شد. باید بتوانی به شیوهی امروز حرف بزنی و بنا بر نیاز امروز جامعه، هنرت را ترجمه و ارائه کنی؛ در غیر اینصورت، هنرهای سنتی و صنایع دستی رو به زوال و نابودی خواهند رفت. همهی این فنجانها و بشقابها که میبینید، شناسنامه دارند؛ اصالت و هویت دارند. ما با این شرط اینها را میفروشیم که هر زمان احساس کردی با اینها خوشحال نیستی، محصول را به ما برگردانی. ما آن را از شما پس میگیریم. باید به کار خودت اعتقاد داشته باشی. و باور داشته باشی که واقعاً برای مردم، حسِ خوب به وجود میآوری. این ماجرای صیانت از هنرهای سنتی و صنایع دستی باید از دوران کودکی اتفاق بیفتد و فرهنگسازی شود. چقدر روی دانش بصری کودکانمان کار کردهایم؟! من به اندازهی توان خودم یک حرکتی کردهام. هر چند کوچک اما انجام دادهام. پنج سال متوالی برای بچهها وُرکشاپ سرامیک برگزار کردم. یک سال متوقف شد اما به امید خدا، باز هم امسال اتفاق خواهد افتاد. بچهها دور هم جمع میشوند، نقاشی میکشند. با رنگ و نقاشی و کاشی و سرامیک و کوره و لعاب آشنا میشوند و حس و حال خوبی را تجربه میکنند. و من بر این باورم که اگر فقط یک بار هر کودکی با این داستان روبرو شود و این کار را با دستان خودش انجام دهد و حسی را خلق کند، تا آخر عمر با آن بیگانه نخواهد بود. در نهایت کارهای بچهها را در نقطهای از شهر نصب میکنیم تا همه ببینند و حالشان خوب شود. دلم میخواهد که بچهها احساس تشخص کنند؛ سالها بعد هم بدانند و ببینند که مثلاً کارشان در برج میلاد یا در بهترین پارک شهر کرمان یا جایی مانند اینها نصب شده است. این خیلی آرمانی و ایدهآلگرایانه است اگر فکر کنیم که دولت برای توسعه و ترویج فرهنگ پاسداشت هنرهای سنتی و صنایع دستی کاری انجام میدهد. در واقع؛ دولت، من هستم. دولت تویی!
رایزنیهایی با مجموعهای در کشور پرتغال داشتیم؛ قرار شده که آنها در مورد فرهنگ ایران با بچهها صحبت کنند؛ بچهها روی کاشی نقاشیهایی بکشند و از این سمت هم ما با بچهها کار کنیم و در نهایت کارها را با هم عوض کنیم. نقاشیهای بچههای ایران به خانههای مردم کشور پرتغال برود و نقاشیهای کودکان پرتغالی به خانههای ما.
شکل جذابی از تعامل فرهنگی میان دو ملت…